ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به نام حضرت دوست
قاتل
هر روز
بی خیال
قاتل
می رود و می آید با تیغ و با کمان،باطناب دار،آرام و باوقار
و چه بی پناهم من.
قومی نه،دوستی نه.داروغه وگزمه ای نه.
قانون و محکمه ای نه.
یک بار نمی کُشد،راحتم کند
وین قصّه هرروز
تکرار می شود،
بی آن که یکی بپرسد:جرمش چیست؟
و آخرین بار
فردا
دوباره:
بر چوبه ی دار،
با تیر نگاه تیرباران خواهم شد؛
جان خواهم داد.
خدا کند پس فردا
جاده ی قبرستان
خالی از پچ پچ آنان باشد،
که تماشاگر قتلم بودند
و حتی
آخ نگفتند یک بار. صمدغلامشاهی